گوشۀ کلاه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : شکر ایزد که به اقبال کله گوشۀ گل نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد. حافظ. ، کنایه از عظمت مرتبه و سرافرازی. (ناظم الاطباء) : حافظا سر ز کله گوشۀ خورشید برآر بختت ار قرعه بدان ماه تمام اندازد. حافظ. و رجوع به کلاه گوشه شود. - کله گوشۀ کسی بر آسمان رسیدن، بلندرتبه بودن. سرفراز بودن. (فرهنگ فارسی معین) : کله گوشه بر آسمان برین هنوز از تواضع سرش بر زمین. سعدی. - کله گوشۀ ملک، کنایه از پادشاه زاده باشد. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین)
گوشۀ کلاه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : شکر ایزد که به اقبال کله گوشۀ گل نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد. حافظ. ، کنایه از عظمت مرتبه و سرافرازی. (ناظم الاطباء) : حافظا سر ز کله گوشۀ خورشید برآر بختت ار قرعه بدان ماه تمام اندازد. حافظ. و رجوع به کلاه گوشه شود. - کله گوشۀ کسی بر آسمان رسیدن، بلندرتبه بودن. سرفراز بودن. (فرهنگ فارسی معین) : کله گوشه بر آسمان ِ برین هنوز از تواضع سرش بر زمین. سعدی. - کله گوشۀ ملک، کنایه از پادشاه زاده باشد. (برهان) (از فرهنگ فارسی معین)
قریه ای است به پنج فرسنگی میانۀ جنوب و مشرق اسپاس. (فارس نامۀ ناصری). دهی در دهستان حسن آباد بخش مرکزی شهرستان آباده. واقع در 66 هزارگزی جنوب اقلید. کنار راه فرعی اقلید به آسپاس و احمدآباد و ده بید. جلگه. سردسیر و مالاریائی. دارای 156 تن سکنۀ شیعه، فارسی و لری زبان. آب آن از قنات. محصول آنها غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و قالی بافی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
قریه ای است به پنج فرسنگی میانۀ جنوب و مشرق اسپاس. (فارس نامۀ ناصری). دهی در دهستان حسن آباد بخش مرکزی شهرستان آباده. واقع در 66 هزارگزی جنوب اقلید. کنار راه فرعی اقلید به آسپاس و احمدآباد و ده بید. جلگه. سردسیر و مالاریائی. دارای 156 تن سکنۀ شیعه، فارسی و لری زبان. آب آن از قنات. محصول آنها غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و قالی بافی است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
طعامی از روغن و گردوی کوبیده و پیاز داغ و کشک و شنبلیلۀ خشک. طعامی از آب و دوغ کشک و روغن و گردوی کوبیده و پیاز داغ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کالجوش. کاله جوش. (فرهنگ فارسی معین، ذیل کالجوش). و رجوع به کالجوش شود
طعامی از روغن و گردوی کوبیده و پیاز داغ و کشک و شنبلیلۀ خشک. طعامی از آب و دوغ کشک و روغن و گردوی کوبیده و پیاز داغ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کالجوش. کاله جوش. (فرهنگ فارسی معین، ذیل کالجوش). و رجوع به کالجوش شود
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد. کوهستانی و معتدل. سکنه آن 293 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد. کوهستانی و معتدل. سکنه آن 293 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه. دارای 317 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان حومه بخش صومای شهرستان ارومیه. دارای 317 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی جاجیم بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
مانند لاله. لاله فام. دارای رنگ لاله. سرخ: درو دشتها شدهمه لاله گون به دشت و بیابان همی رفت خون. دقیقی. اگر در نبرد من آید کنون بپوشانمش جوشن لاله گون. فردوسی. زمین لاله گون شد هوا نیلگون برآمد همی موج دریای خون. فردوسی. به جنبش درآمد دو دریای خون شد ازموج آن خون زمین لاله گون. فردوسی. برآنگونه رفتم ز گلزریون که شد لاله گون آب جیحون ز خون. فردوسی. رخ لاله گون گشت برسان ماه چو کافور شد رنگ ریش سیاه. فردوسی. باغ گردد گل پرست و راغ گردد لاله گون باد گردد مشگبوی و ابر مرواریدبار. فرخی. زنم تیغ چندانکه از جوش خون رخ قیرگون شب، کنم لاله گون. اسدی (گرشاسب نامه ص 186 نسخۀ مؤلف). بیمار گشت و زار نگارین من ز درد چون زعفرانش گشت رخ لعل لاله گون. سوزنی. جز دیده هیچ دوست ندیدم که سعی کرد تازعفران گونۀ من لاله گون شود. سعدی. حسن تو همیشه در فزون باد رویت همه ساله لاله گون باد. حافظ
مانند لاله. لاله فام. دارای رنگ لاله. سرخ: درو دشتها شدهمه لاله گون به دشت و بیابان همی رفت خون. دقیقی. اگر در نبرد من آید کنون بپوشانمش جوشن لاله گون. فردوسی. زمین لاله گون شد هوا نیلگون برآمد همی موج دریای خون. فردوسی. به جنبش درآمد دو دریای خون شد ازموج آن خون زمین لاله گون. فردوسی. برآنگونه رفتم ز گلزریون که شد لاله گون آب جیحون ز خون. فردوسی. رخ لاله گون گشت برسان ماه چو کافور شد رنگ ریش سیاه. فردوسی. باغ گردد گل پرست و راغ گردد لاله گون باد گردد مشگبوی و ابر مرواریدبار. فرخی. زنم تیغ چندانکه از جوش خون رخ قیرگون شب، کنم لاله گون. اسدی (گرشاسب نامه ص 186 نسخۀ مؤلف). بیمار گشت و زار نگارین من ز درد چون زعفرانش گشت رخ لعل لاله گون. سوزنی. جز دیده هیچ دوست ندیدم که سعی کرد تازعفران گونۀ من لاله گون شود. سعدی. حسن تو همیشه در فزون باد رویت همه ساله لاله گون باد. حافظ
برنگ لاله لاله فام لاله گون. یا لاله وشان، جمع لاله وش، رده ایست از خارپوستان که دارای بازوهای بزرگ حقیقی هستند و بدنشان از صفحات منظم آهکی پوشیده شده است. لاله وشان در دوران اول زمین شناسی بحد وفور میزیسته اند ولی گونه های امروزه این جانوران بسیار محدود است و غالبا در اعماق زیاد دریا میزیند و جنسی از این جانوران باسم لالء دریایی در سواحل دریاهای معتدل فراوان است. آنتدون که نمونه فراوان لاله و شان امروزی است در دوره لاروی بوسیله پایه ای بتخته سنگها می چسبد و در حالت بلوغ آزادانه در دریا شنا میکند. رنگ این حیوان قرمز نارنجی است. وجه تسمیه آن بمناسبت شباهت کاملش به گل لاله است لاله های دریایی کرینوئیدها
برنگ لاله لاله فام لاله گون. یا لاله وشان، جمع لاله وش، رده ایست از خارپوستان که دارای بازوهای بزرگ حقیقی هستند و بدنشان از صفحات منظم آهکی پوشیده شده است. لاله وشان در دوران اول زمین شناسی بحد وفور میزیسته اند ولی گونه های امروزه این جانوران بسیار محدود است و غالبا در اعماق زیاد دریا میزیند و جنسی از این جانوران باسم لالء دریایی در سواحل دریاهای معتدل فراوان است. آنتدون که نمونه فراوان لاله و شان امروزی است در دوره لاروی بوسیله پایه ای بتخته سنگها می چسبد و در حالت بلوغ آزادانه در دریا شنا میکند. رنگ این حیوان قرمز نارنجی است. وجه تسمیه آن بمناسبت شباهت کاملش به گل لاله است لاله های دریایی کرینوئیدها
گوشه کلاه. یا به (در) کلاه کسی ننگریستن، نسبت بکسی بدیده تحقیر نگریستن و او را لایق آن ندانستن که نظری بجانب وی بیفکنند و حتی به کلاه گوشه او هم نظر بیندازند: (چو کم آمد براه توشه تو ننگرد در کلاه گوشه تو)، (کلیله. مصحح مینوی)
گوشه کلاه. یا به (در) کلاه کسی ننگریستن، نسبت بکسی بدیده تحقیر نگریستن و او را لایق آن ندانستن که نظری بجانب وی بیفکنند و حتی به کلاه گوشه او هم نظر بیندازند: (چو کم آمد براه توشه تو ننگرد در کلاه گوشه تو)، (کلیله. مصحح مینوی)
نوعی خوراکی. طرز تهیه آن چنین است: نان را ریزه کنند همچنانکه برای اشکنه و کشک باب نرم کرده را با روغن و کمی فلفل و زیره و مغز گردکان و نانهای ریزه کرده در دیگ ریزند و دو سه جوش داده فرود آورند و خورند (نوع دیگر از آن هم معمولست) : (ماییم سه چار شخص معهود آزرده ز دور چرخ و انجم . {} داریم هوای کالجوشی از بی برگی نه از تنعم . {} اسبابش جمله هست حاصل جز روغن و کشک و نان و هیزم) (نظام الدین قمری اصفهانی)
نوعی خوراکی. طرز تهیه آن چنین است: نان را ریزه کنند همچنانکه برای اشکنه و کشک باب نرم کرده را با روغن و کمی فلفل و زیره و مغز گردکان و نانهای ریزه کرده در دیگ ریزند و دو سه جوش داده فرود آورند و خورند (نوع دیگر از آن هم معمولست) : (ماییم سه چار شخص معهود آزرده ز دور چرخ و انجم . {} داریم هوای کالجوشی از بی برگی نه از تنعم . {} اسبابش جمله هست حاصل جز روغن و کشک و نان و هیزم) (نظام الدین قمری اصفهانی)